این روزها ...
این روزها هلیا همه چی رو هواپیما می بینه ... این روزها هلیا یاد گرفته تنهایی بازی کنه .... این روزها هلیا هر شب مهمان ناخوونده اتاق مامان و باباست ... این روزها هلیا بعد از آب خوردن میگه فداااااااااای لب تشنه ات ... این روزها هلیا به محض ورود پدرش میره جلو و میگه عقش منی ... این روزها هلیا به تکرار درخواست کلاس پیانو می کنه و بلز می زنه ... این روزها بودن با هلیا حال و هوای دیگه ای داره همون مادر و دختری رو میگم ... این روزها هلیا موقع خواب برای خودش قصه میگه (لالاگل پونه یکی نبود مامان عزیزم نمیشه بیای کلاس زبان که) این روزها هلیا میگه منو دعوا نکن باها...
نویسنده :
مامان طلا
3:59